- 


گرفته دلم  

 

 

گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی

گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...

نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام

در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،  

نیست روزی که از تو نگفته باشم

امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،

دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟

نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری....

نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ،

مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت

نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ،

هیچ غمی در قلبم ننشسته باشد ، اگر اشک از چشمانم میریخت یکی مثل تو در کنارم نشسته باشد ،

تا پاک کند اشکهایم را ، تا زیبا کند لحظه هایمان را...

گرفته دلم ، کجایی که سرم را بگذارم بر روی شانه هایت ،

تا پی ببرم به آن دل پر از نیازت ، تا تو را در میان بگیرم ، تا همانجا در آغوشت  

برایت بمیرم...

نیستی و من حتی در حسرت آغوش سرد توام ، نیستی و من حتی منتظر  

بهانه های توام

کاش بودی و حتی به دلخوشی های پوچت نیز راضی بودم ،

من مثل قطره بارانی ام که در کویر خشک دلت عذاب میکشد،طعم تلخ بی محبتی ها را میچشد ...

گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی...



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


  

او رفته بود...  

 

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،

نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن

نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم

بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم

بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا...

تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم

شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز

نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم

نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم...

نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید

پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت

این همان نیمه گمشده من است ؟

پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد

یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده

مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ،

همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود

دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی

با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ،

جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ،

که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده  ...



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


 

با هم ، ولی تنها 

 

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری

میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...

من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،

تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان

از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،

تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی

کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند

مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،

بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ،

دوای دردم تویی که اینجا نیستی ، تویی که در غم انتظارم نشسته ای ،

میدانم مثل من از این انتظار خسته ای ، میدانم مثل من دلشکسته ای

آرام میگذارم روی هم چشمهای خیسم را ، میشنوم صدای تپشهای قلبت را ،  

حس میکنم گرمی نفسهایت را ...

و این یک راز است ، تو آنجایی ، دلت با من است ،

من اینجا هستم و میدانم خیالت از همه چیز راحت است

از این دنیا ، در میان این لحظه ها ، تنها غمی که در دلم نشسته ،

این است که فاصله،همه درها را بر رویمان بسته

کاش دری باز شود و رها شویم در آغوش هم ،شب تا سحر همدیگر را بفشاریم در آغوش هم...



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


 

لبریز از عشقیم  

 

در آغوش توام ، آرام تر از همیشه ، و ای کاش میشد که همیشه اینجا بمانم،

آغوشت را آخرین سرپناه خودم بدانم، اگر عمری باقی نمانده ، در آغوش تو بمیرم...

همینجا میمانم ، همینجا تمام حرفهای دلت را میخوانم،

و همینجاست که میدانم مرا دوست داری ،خیالم راحت است  هیچگاه تنهایم نمیگذاری

میروم به اعماق خاطره هایمان ، چه صبری داد به ما عشقمان ...

گذشتیم با هم از سردی لحظه ها ، رسیدیم به آخر خط همه غمها ،

رها شدیم از هر چه غصه بود ، آخر سر شدیم یکی از شیرین ترین قصه ها

در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ، خواب نمانده ام از این احساسم ،

در این خواب و بیداری ، لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،

هیچگاه  این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ، من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ،

هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم

مرا بگیر و رهایم نکن ، اگر هم خواستم ناخواسته لحظه ای پرواز کنم ،

مرا پر پر کن، من به عشقمان شک ندارم ، من که جز تو کسی را ندارم ،

پس اسیرم کن تا همیشه ، این لحظه هیچگاه بهانه ای نمیشود از اینکه زندانم در قلب مهربان تو

لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ، به سوی آنچه که آرزویش را دارم ،  

به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی

رو به سرچشمه روشنی ها ، دنیای من تاریک میشود اگر نباشی ...

در آغوش توام ، شعر با تو بودن را برایت میخوانم ،

شعری که با من و تو آغاز میشود، من و تو یک روز با هم میرویم اما شعر با تو بودن هیچگاه تمام نمیشود



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


بی وفا 

 

بی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای ،

با آن دل سنگت مرا تنها گذاشتی و داری میروی...

نه فکر آنکه مرا وابسته کرده ای به خودت  ،

 نه یاد آنکه خاطره ها نمیسوزاند دلت ...

و میسوزاند دل من را هر چه خاطره بینمان گذشته ،  

و عذاب میدهد این دل خسته ...

خواستم لحظه ای به بی تو بودن فکر کنم ،

دیدم که نمیتوانم ، چه برسد به اینکه تو اینک داری میروی

و مرا پشت سرت جا گذاشته ای...

همیشه با هم ، همه جا در کنار هم بودیم ،

حالا در باورم نیست که دیگر تو را نخواهم دید...

نرو از کنارم ، مثل این است که انگار باید عمری از غم نبودنت بنالم،

اما اگر زنده بمانم ، اگر از درد نبودنت طاقت بیاورم ،

منی که از همان لحظه ی رفتنت مثل ابر بهار میبارم

با اینکه دلم را شکستی ، به پای این دل خسته ننشستی ،

عهد دروغین با دلم بستی ، اما هنوز دوستت دارم !

هنوز هم به خیال داشتن دل سنگت ، دل به رویاهای با تو بودن بسته ام ،

هنوز هم به خیال اینکه شاید دوباره بیایی ،  

میروم به جایی که مرا تنها گذاشتی و رفتی ،

مینشینم به انتظارت، مینگرم به رد پاهایت ، هنوز مانده جای اشکهایم ،

هنوز پیچیده بوی عطر بی وفایی هایت....

حتی اگر سایه ای را از دور دستها ببینم خوشحال میشوم ،

میدوم به سویت ، تا میرسم غریبه ای را میبینم به جایت ،

دلم سرد میشود، نگاهم خسته نمیشود 

و باز هم مینشینم چشم به راهت....

مدتها گذشت ، آنقدر نشستم چشم به راهت که دیگر چشمهایم سویی نداشت ،

روزی آمد که از کنارم رد شدی و رفتی و من عطر حضورت را حس کردم ،

تو مرا نشناختی اما من با همین چشمهایم نابینایم تو را احساس کردم...

 



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


باران عشق تو 

 

در این روز بارانی ،هوا پر شده از عطر عشقت

تو را سپرده ام به نسیمی که بوی باران میدهد

بارانی که مرا لبریز میکند از آنچه قلبم را پر تپش کرده ...

دستهایم پر از لطافت دستان تو ، آغوشم باز است برای در میان گرفتن تو

تا از خیسی تنت خیستر شوم در زیر باران

تا فاصله بگیرم از زمین و آسمان 

 تا بروم به رویاهایم ، نمیخواهم لحظه ای حس کنم که در خیالاتم

از عشق تو به جنون رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم

تا در زیر باران به تو رسیدم و اینجا طعم شیرین عشق را با تو چشیدم

در این روز بارانی ، هوا پر شده از حضور مهربانت ، نه در جستجوی یک سرپناهیم

 نه به انتظار رفتن ابرهاییم ، همین حال را میخواهیم با این هوای عاشقانه

 همینجا را میخواهیم با این حس شاعرانه

وقتی با تو قدم میزنم در زیر باران ، قدر تو را میدانم بیشتر از هر زمان

میرویم و میرویم در زیر باران، نه خستگی است در پاهایمان

 نه نا امیدی در دلهایمان ، من هستم و تو هستی و خدایمان

عطر دوستت دارم ها پر شده ، هر قطره از باران با عشق می آید

و تن ما را خیس میکند ، تا هر دویمان بوی عشق را بدهیم

در زیر همین باران همیشه با من بمان ای عشق بی پایان ،  

نگذار زندگی مان مثل کویر باشد

 من از درد کویر رها شدم و با یک قطره باران به دریای بی انتهای دلت رسیدم

غرق شدم ، عاشق شدم و اینک عاشقانه میپرستم تو را 



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


 

 

ای کاش می دانستی چقدر سخت است. چقدر دشوار است،

هر شب بی آنکه تو در

 کنارم باشی با یادت بنشینم و ترا زمزمه کنم و برایت بنویسم.

ای کاش بودی تا ببینی. چقدر در التهابم. نیستی در کنارم تا

حرفهای دلم را رو در رو برایت بازگو کنم و من بایست هر شب، خسته از

 گذشت روز، خمیده از خستگی ها،

بی تاب از خمودگی ها و رنجور از بی تابی ها و رنجیده از غریبه ها

 بنشینم و برایت سخنان شیرین بنویسم.

هیچ کس نیست که بداند در دلم چه می گذرد.

اگر می بینی می نویسم و می نویسم

 و به نوشتن ادامه می دهم از آن روست که می دانم تو می خوانی.

 می دانم تو هستی و تو می بینی و می شنوی. می دانم که تو

 در کنار منی. شاید نه در فاصله ای نزدیک اما لاقل آنقدر که ... .

 اصلا مهم نیست. کافی لبخندی از تو و یا حتی گوشه

 چشمی را در ذهن مرور کنم. می توانم ساعتها بنویسم و برای

 همین است که  می گویم اینها همه از سر عاشقی است.نترس.

 هنوز دیوانه نشده ام. اما فرصت دارم. برای دیوانگی. برای فرزانگی.

 برای جاودانگی. و من به حضور نزدیکم. و به دیدار. و به کنار.

 در کنارم باش. حتی اگر از من دوری. عزیز دل!

دلم طاقت نشستن ندارد وقتی به چشمهایم می نگری

چشمهایم تحمل نگریستن ندارد وقتی مرا می نوازی

روحم پر می کشد وقتی با من سخن می گویی

زبانم هم که بند می آید

تو بگو چه کنم با این همه التهاب که همه از دوست داشتن توست

غزل هایم را فراموش می کنم

از سهراب یا نیما، فروغ یا شهریار چیزی به یاد نمی آورم

فقط باید زمزمه کنم زیر لب به گونه ای که تو نیز بشنوی

کسی درون من است که از دریچه چشمم به کوچه می نگرد

کسی درون من است


+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


روز نبودنت



روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم

ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد

خوش به حال تو که خودت را راحت کردی

یک خط کشیدی تنها

آن هم روی من



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - 


 

 

 دلم می خواد دعوا کنیم

تو بگی
من بگم!
تو صداتو ببری بالا!
من صدامو ببرم بالا!
تو داد بزنی
من داد بزنم!
تو بلندتر داد بزنی
من بلندتر داد بزنم
تو بلندتر داد بزنی و عصبانی بشی
من بلندتر داد بزنم و با مشت بکوبم تو سینه ات!
تو دستامو بگیری
من باز داد بزنم...
توبگی بس کن!
من بغض کنم و باز داد بزنم...!
تو بخوای آرومم کنی
من گریه کنم و سرمو تکون بدم و تقلا کنم و باز داد بزنم...
تو دستامو ول کنی و  محکم بغلم کنی
من صورتم رو  فشار بدم به سینه تو با مشت بکوبم تو سینه تو باز گریه کنم
تو نوازشم کنی
من هق هق بزنم و با مشت بکوبم تو سینه ات و باز گریه کنم
تو بوسم کنی  و دستامو بگیری وبگی دوستت دارم بسه دیگه

 



+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

   - عشق چیست ؟


عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی                   عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

        عشق                    

یعنی سجده ها با چشم تر

 

 

 

 

 

 

                عشق                        

یعنی سر به دار آویختن

 

 

 

 

 

 

                      عشق                           

یعنی اشک حسرت ریختن

 

 

 

 

 

 

                             عشق                              

یعنی در جهان رسوا شدن

 

 

 

 

 

 

                               عشق                             

یعنی مست و بی پروا شدن

 

 

 

 

 

 

                               عشق                        

یعنی سوختن یا ساختن

 

 

 

 

                                                 عشق

یعنی زندگی را باختن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                        عشق

یعنی انتظار و انتظار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                 عشق

یعنی هرچه بینی عکس یار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                        عشق

یعنی دیده بر در دوختن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

              عشق

    عشق یعنی لحظه های التهاب

یعنی در فراقش سوختن

 

 

 

 

    عشق

یعنی لحظه های ناب ناب

 

 

 

 

             عشق

یعنی سوز نی ، آه شبان

 

 

 

 

                        عشق

                                 عشق

یعنی شاعری دل سوخته

 

 

 

 

                                           عشق

یعنی آتشی افروخته

 

 

 

 

                                                    عشق

یعنی با گلی گفتن سخن

 

 

 

 

                                                              عشق

یعنی خون لاله بر چمن

 

 

 

 

                                                                      عشق

یعنی شعله بر خرمن زدن

 

 

 

 

                                                                       عشق

یعنی رسم دل بر هم زدن

 

 

 

 

                                                             عشق

یعنی یک تیمّم، یک نماز

 

 

 

 

                                                    عشق

                                           عشق یعنی با پرستو پر زدن

یعنی عالمی راز و نیاز

 

 

 

 

                                  عشق

یعنی آب بر آذر زدن

 

 

 

 

                          عشق

یعنی چو*احسان پا به راه

 

 

 

 

                عشق

یعنی همچو یوسف قعر چاه

 

 

 

 

        عشق

یعنی بیستون کندن به دست

 

 

 

 

   عشق

یعنی زاهد اما بُـت پرست

 

 

 

 

   عشق

یعنی همچو من شیدا شدن

 

 

 

 

       عشق

یعنی قطره و دریا شدن

 

 

 

 

                                     عشق

یعنی یک شقایق غرق خون

 

 

 

 

                                                             عشق

یعنی درد و محنت در درون

 

 

 

 

                                          عشق

یعنی یک تبلور یک سرود

 

 

 

 

    عشق

یعنی یک سلام و یک درود یعنی معنی رنگین کمان

+ | نوشته شده توسط: احسان صادق زاده در: شنبه 16 دی 1391برچسب:,| نظرات  :

 

 
منوي اصلي

ارشيو مطالب


دی 1391
موضوعات مطالب
لينک دوستان
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عـــــشق و آدرس dr.ehsan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

 
لينك هاي روزانه
- حواله یوان به چین

خرید از علی اکسپرس

دزدگیر دوچرخه

الوقلیون

جستجو

     Search

طراح قالب
Template By: LoxBlog.Com